سینا رژیمند

چراغی خاموش شد و چراغی که بر افروخت | در ستایش مریم میرزاخانی

میرزاخانی راه متفاوتی را پیمود. دانش آموخته شریف که در نوجوانی دوست داشت نویسنده شود در نهایت در قله ریاضی دنیا ایستاد. مریم نابغه بود. دختر خانواده اش بود و همسر بود و مادر بود و نابغه ریاضی بود و بالاتر از همه اینها زن ایرانی بود.

مریم میرزاخانی تنها چند روز بعد از انتشار خبر بیماری اش درگذشت و جامعه ایران دوباره در شوکی عظیم فرو رفت. میرزاخانی فارغ از افتخاری که برای خودش و ایران کسب کرد نمادی بود از استواری زن ایرانی. نماینده زنان و دخترانی که از کودکی به خاطر زن بودن و دختر بودن حس دوم بودن را تجربه می کنند. حس ضعیف تر بودن را و جنس دوم بودن و نتوانستن را تجربه می کنند. اما او توانست از این مرزها بگذرد مانند بسیاری دیگر.

به گمان نگارنده به علت نوع نگاهی که به زن در ایران وجود دارد شرایط رشد و شکوفایی استعداد زنان در ایران به مراتب سخت از مردان است. که این خود باعث عدم رشد اعتماد به نفس واقعی و نه کاذب در آنها می شود. نگاهی به آمار بالای عمل زیبایی و مصرف بالای مواد آرایشی با میانگین بالاتر از میانگین جهانی خود می تواند نشانه ای از این عوامل باشد.

عواملی که در نهایت موجبات شکوفایی استعداد را از آنها می ستاند.هر چند نگارنده این سطور این مشکل را منحصر به خانم ها نمی داند و این مشکل در مردان هم دیده می شود اما شرایط جامعه به گونه ای هست که به علت نوع نگاه به زن این مورد در خانم ها تشدید می شود. نمونه این شرایط محیطی همین جوک های سخیف که در مورد زن بودن و دختر بودن در شبکه های اجتماعی رواج دارد و یا نگاه رسانه های رسمی که زن را اصولا موجودی نشان می دهد که دغدغه ای جز یافتن شوهر ندارد. و یا نگاه از بالا به پایین برخی مردان به رانندگی خانم ها و ده ها مورد دیگر.

با این شرایط اما میرزاخانی راه متفاوتی را پیمود. دانش آموخته شریف که در نوجوانی دوست داشت نویسنده شود در نهایت در قله ریاضی دنیا ایستاد. مریم نابغه بود. دختر خانواده اش بود و همسر بود و مادر بود و نابغه ریاضی بود و بالاتر از همه اینها زن ایرانی بود.

میرزاخانی اگرچه تنها چهل سال زندگی کرد و مردمان زیادی را از رفتنش غمگین کرد اما در صحنه یکتای زندگی، هنرمندانه زیست. نغمه اش را زیبا سر داد. نغمه ای که قطعا جاودان خواهد شد. میرزاخانی نویسنده نشد اما قطعا داستان زندگی اش نوشته خواهد شد.

می خواهم از تعبیر زیبای پروفسور نادری وام بگیرم که در سوگ رفتنش نوشتند، چراغی خاموش شد. اما کلامی به آن اضافه می کنم: چراغی که خاموش شد و هزاران چراغی که برافروخت.

بر ماست که بیاموزیم قدر داشته هایمان را داشته باشیم. کم نداریم نوابغ مرد و زنی مانند میرزاخانی که هر یک می توانند چراغ راه کشور ما باشند اما با بدسلیقگی و بی سلیقگی یا آنها را کوچانده ایم یا رنجانده ایم. یاد بگیریم قدر سرمایه هایمان را تا هستند داشته باشیم.

اجل سنگ است و آدم مثل شیشه

سینا رژیمند

پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا: انتشار مطالب خبری و یادداشت های دریافتی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای منتشر می‌شود.

Share