طاها عبداللهی

یک خبر؛ صمیمیت و یک نوستالژی

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا ،خبر افتتاح بیمارستان صحرایی در یک منطقه محروم و در شمال تالش یک موضوع جذاب برای تهیه یک گزارش تصویری بود. روستای ویزنه در بخش حویق تالش که تنها خانه های کنار جاده آن نسبتا شیک هستند هنوز زیبایی قدیم را دارد و محرومیت در گوشه و کنار آن و روستاهای همجوارش موج می زند، مقصد این سفر بود.

خبر افتتاح بیمارستان صحرایی در یک منطقه محروم و در شمال تالش یک موضوع جذاب برای تهیه یک گزارش تصویری بود. روستای ویزنه در بخش حویق تالش که تنها خانه های کنار جاده آن نسبتا شیک هستند هنوز زیبایی قدیم را دارد و محرومیت در گوشه و کنار آن و روستاهای همجوارش موج می زند، مقصد این سفر بود.photo_2016-10-02_10-41-32

مردمی که با دیدن دوربین لبخند می زدند و برخلاف آن چیزی که در رسانه ها و شایعات در مورد مردم باصفایش می گفتند برخوردی همراه با سادگی و صمیمیت در آنها موج می زد و دوست داشتند تا در مقابل دوربین قرار بگیرند. برخلاف مناطق دیگر که مردمش از دوربین و عکس فراری بودند اینجا دوست داشتند و سعی می کردند تا یک سوژه برای عکاس باشند. شاید جلیقه و دوربین کار خودش را کرده بود یا اینکه اینها واقعا دوست داشتنی و بدون غل و غش هستند. جواب این سوال را در پایان کارم گرفتم. مردانی که مرا همچون برادرشان می دیدند. احساس درونی به من میگفت: شنیده ها در مورد ویزنه دروغ است. قصه توحید که اکنون مشهور شده، تروریسم و داعش ساخته و پرداخته مغزهای سالم نیست.

هر چند فریب خوردگان در هر جایی یافت می شوند و شاید همین سادگی این مردم هدفی برای شیادانی باشد تا جوانی را از راه به در کنند. از اینجا تا روستای محل زندگی توحید هم راه چندان زیادی نبود و بچه محل هایش را می شد از صدا کردن پذیرش شناخت. مردانی که پیرهایشان هنوز جوراب را در شلوار می گذارند و دختران و پسرانش برخلاف بازی روزگار هنوز هم همدیگر را برادر و خواهر می دانند. زبان همگی اینها تالشی است و آذری را با لهجه آذری زبانان صحبت می کنند.

photo_2016-10-02_10-41-38در کنار یکدیگر در صف هایی فشرده پشت درب اتاق های ویزیت و عمل بیمارستان شهید وجیه اله رحمانی منتظر بودند. در عین صمیمیت، مسلمانی و حیا در چشم هایشان غوغا می کرد. روی سخن نگارنده با کسانی است که قصد داشته باشند با انسان های ساده و پاک برخورد کنند که کمتر دروغ گفته اند و در مقابل درخواستم برای عبور، فکر رد شدن از نوبت در ذهنشان جای نداشت. یک نظم خود تنظیم در اینجا وجود داشت. با تمام شلوغی این بیمارستان صحرایی که تنها ۳ روز برپا بود، صبور و کم سر و صدا منتظر ویزیت بودند. نداشتن پول، دوری راه و حضور یکباره متخصصین بهانه ای برای حضور این همه جمعیت بود. شاید اگر هر جای دیگری بود با نزاع به پایان می رسید. گویی اینها معنی نوبت در عین شلوغی را بهتر از پایتخت نشینها و ساکنان کلانشهرها می فهمیدند. بسیجی های بومی هم این را خوب می دانستند و در برابر این شلوغی تسلیم بودند و سعی در پراکندن آنها نداشتند. به این مردم غبطه خوردم. اینجا خود نوستالژی است. رسوم اینها اجازه نمی دهد که به ساکنان روستاها و شهرهای همجوار که برای برخورداری از این امکان رایگان آمده اند چیزی بگویند و آنها را میهمان ناخوانده ای که حبیب خداست می پندارند. داشتن در عین نداشتن، مردانگی در عین نیازمندی را من به چشم خود دیدم. پیرزنی را دیدم که در صف طویل تکه نانی را ده ها قسمت کرد تا به همه برسد ولی نرسید. لرزش دستهایش برای نگارنده بیننده، یک درس بزرگ بود. دعا می کردم تا زمان متوقف شود تا این صحنه ها متوقف نشود. به قول معروف در عین غریبه بودن پسرخاله شده بودم. ولی افسوس که گذشت عقربه ها پایان این بیمارستان را نزدیک و نزدیک تر می کرد و به ناچار باید از این نوستالژی جدا می شدم. شاید بد نباشد هر کسی باور ندارد سری به روستای ویزنه تالش بزند تا حقیقت را با گوشت و پوست و استخوان درک کند.

طاها عبداللهی

tel final1

Share