داستانی واقعی اما تلخ از زبان پدر دختر فراری؛

فرار با بازگشتی شرم آور

ده روز از رفتن سارینا از خانه می گذشت و من هم به هر جای که عقلم قد می داد زنگ زدم و مراجعه نمودم ولی هیچ خبری از دخترم نبود.

ده روز از رفتن سارینا از خانه می گذشت و من هم به هر جای که عقلم قد می داد زنگ زدم و مراجعه نمودم ولی هیچ خبری از دخترم نبود.

۲۱۲۱۲۵۶داستان زیر نقل اتفاقی واقعی و عبرت آموز از زبان پدری است که اخیرا به پلیس آگاهی مراجعه نموده است.

باهم می خوانیم:

نمیدانم چه خاکی بر سرم  بریزم.

از صبح که از خانه بیرون میروم به هر دری میزنم تا بتوانم برای امرار معاش و کسب یک لقمه حلال برای خانواده ام کاری انجام دهم .

اما حیف ………..

حیف از ان همه جان کندن ها …………..

دیگر آبرویی برایم نمانده است

 تا بحال پایم به دادگاه و کلانتری باز نشده بود که دخترم با ندانم کاریهایش گول آن مرد را خورد ……………….

سارینا فقط ۱۷ سال دارد

 آخر نمیدانیم چگونه گول این بازی کثیف را خورد

می گوید به من وعده ازدواج داده بود

نمیدانم چطور جلوی دوست آشنا و همسایه ها سرم را بالا بگیرم ………

از کجا شروع شد نمیدانم ………..؟

 مدتی بود که همش با مادرش بگو مگو می کرد تا اینکه از دو هفته پیش دیگر پیدایش نشد….

وقتی یکی از شبها در حدود دو هفته پیش به خانه برگشتم مادرش هق هق کنان گفت که سارینا با یک نفر از خانه فرار کرده است و گوشی خودش را جواب نمی دهد.

من هم که از تعجب خشکم زده بود با بهت و خشم روی صندلی نشستم و بعد از دقایقی بخودم آمدم فورا با ۱۱۰ تماس گرفتم.

نمیدانم کجا اشتباه کردم که از تربیت دخترم غافل ماندم

باورم نمی شد ………..

سارینا خانه را ترک کرده

آنهم با یک مرد غریبه و متاهل……..

یک روز دو روز  یک هفته …………….

ده روز از رفتن سارینا از خانه می گذشت و من هم به هر جای که عقلم قد می داد زنگ زدم و مراجعه نمودم ولی هیچ خبری از دخترم نبود.

ساعت ۱۲ ظهر روز دهم بود که مادرش با من تماس گرفت و گفت زود بیا به منزل سارینا به خانه برگشته ………………………..

من بدون آن که کلمه ای بگویم خود را به خانه رساندم

 وقتی دخترم را دیدم نمیدانستم چه کار کنم

از خوشحالی برگشتنش گریه کنم یا از شدت شرم بمیرم…………………

نمیدانید برای یک پدر قرار گرفتن در چنین شرایطی چقدر زجرآور آور است…………..

فردای آن روز به پلیس آگاهی مراجعه نمودم تا از آن مرد شکایت کنم که تازه به عمق فاجعه پی بردم.

دخترم با مردی ۳۰ساله ده روز از خانه فرار کرده  بود ……………………

همسر مرد ۳۰ساله در حالیکه دخترکی در کنارش ایستاده بود از سارینا به اتهام ارتباط نامشروع با شوهرش شکایت کرد.

من در حالی که از شدت شرم به خود می لرزیدم اشک گونه هایم را خیس کرده بود و دودستی بر سرم می کوبیدم.

بخاطر رفتار دخترم  زندگی دو خانواده از هم پاشیده شد………

به همین راحتی……

tel final1

Share