روایت یک طنزنویس از دیدار با ظریف

تنها یک چیز می توانست دو طنزنویس چاق و تنبل را ساعت شش صبح از خواب بیدار کند و آن چیزی نبود جز گفت و گویی طنز با یکی از محبوب ترین شخصیت های سیاسی بعد از انقلاب، محمد جواد ظریف

به گزارش گروه رصد فضای مجازی دیارمیرزا ، آیدین سیار سریع از طنزنویسان برجسته کشورمان در صفحه شخصی اینستاگرام خود نوشت:

فکر می کنم مصاحبه با ظریف اولین و آخرین مصاحبه زندگی من باشه. گفتگوی من و مسعود مرعشی با این مرد محترم رو در ویژه نامه نوروزی بی قانون که از امروز روی دکه هاست بخوانید. sayarUntitled
لید مصاحبه رو که گزارش کوتاهی از رفتن مون به محل مصاحبه است رو اینجا می گذارم: ✒✒ تنها یک چیز می توانست دو طنزنویس چاق و تنبل را ساعت شش صبح از خواب بیدار کند و آن چیزی نبود جز گفت و گویی طنز با یکی از محبوب ترین شخصیت های سیاسی بعد از انقلاب، محمد جواد ظریف. حول و حوش ساعت هشت صبح به دفتر مطالعات سیاسی و بین الملل وزارت امور خارجه در نیاوران می رسیم. وارد باغ زیبایی می شویم که سرسبزی و طراوتش آدم را یاد جاده شمال می اندازد. یک لحظه هوس می کنیم پیاده شویم و آشی به بدن بزنیم که با دیدن محافظ ها و تیم امنیتی وزیر به خودمان می آییم و آرام و سر به زیر وارد خانه ای قدیمی می شویم. یکی از اعضای تیم حفاظت با نگاهش ما را ورانداز می کند، ما هم نگاهش می کنیم و می گوییم: چیه برادر؟ نگاه می کنی! به ما می خوره خطرناک باشیم؟ ما اصلا حال ترور و تنش و خطرآفرینی داریم؟ اصلا وزن ما اجازه فرار بعد از عملیات را می دهد؟ ولی متاسفانه توضیحات قانع کننده ما کارگر نمی افتد و دو گوشی از سه گوشی اجازه ورود به اتاق مصاحبه را پیدا نمی کنند. تیم حفاظت با اون بالا کلاغه رو نگاه کن و من یه دقیقه برم دستشویی و موبایلم ناراحتی قلبی داره، نباید تنها باشه هم گول نمی خورند و ما با یک گوشی که هم باید سوالات را از توی آن می پرسیدیم و هم صدای مصاحبه را ضبط می کردیم با استقبال آقای وزیر به اتاقی در ساختمان انتهای باغ وارد می شویم. یکی از اعضای تیم حفاظت که خیلی مساله را جدی گرفته است با ما وارد اتاق می شود. ما می نشینیم و ایشان به حالت آماده باش رو به ما و پشت به در می ایستد. مصاحبه که شروع می شود ظریف که فهمیده بود ما موجودات بی آزاری هستیم و اگر بخواهیم هم به دلیل شرایط فیزیکی نمی توانیم مشکل ساز بشویم به مرد امنیتی لبخندی می زند تو این مایه ها که: برو برادر! اینا خسته تر از این حرفان! مرد امنیتی خارج می شود و آنقدر از کرده خود پشیمان می شود که حتی گوشی من (سیارسریع!) را هم بهش پس می دهد و مصاحبه شروع می شود…

tel final1

Share