فرشته رضایی

همشاگردی سلام

همشاگردی سلام مهر سرآغاز دوستی‌هایی است که‌گاه تا آخر عمر به پایش می‌مانیم؛ قصه رفاقت‌ها، غم‌ها و شادی‌ها. قصه اولین روز مدرسه که از شوق حضور در تجربه‌ای اجتماعی، بدون کوله پشتی راهی‌اش شدم و چه می‌دانستم امروز من و همکلاسی‌های شلوغ و زیادم و کلاس‌های درسمان حالا به جامعه وارد شده و اکنون میز […]

همشاگردی سلام

فرشته-رضایی۱مهر سرآغاز دوستی‌هایی است که‌گاه تا آخر عمر به پایش می‌مانیم؛ قصه رفاقت‌ها، غم‌ها و شادی‌ها.

قصه اولین روز مدرسه که از شوق حضور در تجربه‌ای اجتماعی، بدون کوله پشتی راهی‌اش شدم و چه می‌دانستم امروز من و همکلاسی‌های شلوغ و زیادم و کلاس‌های درسمان حالا به جامعه وارد شده و اکنون میز اشتغال و اقتصاد و اجتماعمان هم سهمی به اندازه‌‌ همان نیمکت‌های چوبی چهار نفره دارد. که یعنی اگر چه اندک است، اما جا برای همه هست، اگر مهربان‌تر بنشینیم…

قصه‌ی ما بچه‌های دهه ۶۰ حالا به خاطره‌ای بدل شده و باید در کتاب‌ها و اینترنت به «یاد» گذشته بیافتیم که زیر توپ و خمپاره بزرگ شدیم و آهنگ متن زندگیمان شده بود آژیرهای قرمز جنگ، که یعنی درس صلح و ثبات و پایداری مهم‌تر از هر چیزی است. برای ما که قلک‌های «تانکی»مان را پر می‌کردیم و برای رزمندگان می‌فرستادیم تا از سنگر مدارس، به سنگر مقاومت آن‌ها برسد.

روزهای زیادی از زمانی که سر زنگ انشاء برای بچه‌هایی که به دقت گوش می‌سپردند تا ببینند با موضوع «آزاد» چه برای آن‌ها نوشته‌ام می‌گذرد. سطوری که شاید به شرایط زمانه نزدیک‌تر بود و هر چه شعار‌ها بیشتر، صدای کف و سوت بچه‌ها بیشتر. شادی‌ای که معلم با نمره ۲۰ تکمیلش می‌کرد. شاید فقط بلد بودم بنویسم، شاید فقط به درد همین کار می‌خوردم که از نظر معلم ریاضی و علوم شاگرد به درد نخوری بودم. به جای حل معادلات ریاضی و کشف تجربیات علوم و آزمایشگاه، به کشف رازهای نوشتن و جادوی کلمه می‌پرداختم. ذهنم خام بود و رویای زندگی را شبیه‌‌ همان کلماتی که می‌خواندم و می‌نوشتم در سر داشتم.

ماه مهر، هوای ملس گیلان و شوق زود‌تر نوشتن تکالیف، همه دست به دست هم می‌داد تا در وقت فراغت قصه‌ها و نشریاتی بخوانم که شاید سرآغاز فصلی جدید بود.

ایام سپری شد… خانه‌های ویلایی چهره عوض کردند، ساختمان‌ها قد کشیدند و چند طبقه شدند، خیابان‌ها بزرگ شدند؛ همکلاسی‌ها هم. یکی دکتر شد، یکی مهندس، یکی معلم و یکی هم مثل سیمین در کودکی زندگی‌اش به پایان رسید… حالا می‌بینیم نسل ما چقدر با نسل امروزی متفاوت است. ما هر قدر قانع بودیم، نسل امروز مطالبه گر است. ما دلمان به «بوی ماه مدرسه» و «بازی‌های راه مدرسه» و «کارت آفرین»‌های معلم خوش بود و این‌ها دلشان به «تکنولوژی» و «پیشرفت» و «جوایز ریالی». هر چقدر ما بلد بودیم چطور بنویسیم، این‌ها بلندند چطور حرف بزنند تا حرفشان به کرسی بنشیند.

ما ترکه‌های معلم را بی‌هیچ اعتراضی نوش جان می‌کردیم و این‌ها، بی‌هیچ ترکه‌ای حرف از حق و حقوق خود می‌زنند. چه خوب! نمی‌شود خرده گرفت. هر نسلی فرزند زمانه خویش است.‌‌ همان طور که خیلی از ما عوض شده‌ایم و پشت این تغییر روزگاری را بهانه می‌کنیم که عاجز از گره زدن واقعیات زندگی با اخلاق بود.

اما بعید می‌دانم هر چقدر هم عوض شده باشیم، اولین روز مدرسه، اولین معلم، اولین لوازم تحریر، و تمام اولین‌هایی را که داشته‌ایم فراموش کنیم. این نوشته به مناسبت آغاز ماه مهر است. باز هم باید به همشاگردی‌ها سلام بگوییم. من نوشته‌ام را به خانم «فرشته روشن شمال» که معلم کلاس اولم بود تقدیم می‌کنم. او که اولین بار درس املاء را از دستش ۱۹ گرفتم. چون بلد نبودم کلمه «پایان» را درست بنویسم. امید که هیچ یک از ما نتوانیم بر دوستی‌ها، مهربانی‌ها، و همدلی‌ها پایانی بنویسیم، اگر چه از نمره ما کم شود.

فرشته رضایی – روزنامه نگار  / گیل نگاه

پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا: انتشار مطالب خبری و یادداشت های دریافتی لزوما به معنای تایید محتوای آن نیست و صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای منتشر می‌شود.

Share