بازگویی بخشی از مقامات آیت الله بهجت توسط شیخ علی بهجت

نظر آیت الله قاضی در مورد سکوت آیت الله بهجت/ماجرای عکس‌هایی که از بین رفت

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا ،روزهای اکنون،تداعی‌گر خاطره عارف گرانسنگ و مربی سترگ عرفان عملی، جمال السالکین مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ محمدتقی بهجت(اعلی الله مقامه )است.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا ،روزهای اکنون،تداعی‌گر خاطره عارف گرانسنگ و مربی سترگ عرفان عملی، جمال السالکین مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ محمدتقی بهجت(اعلی الله مقامه )است. درباره او اگر چه فراوان سخن رفته، اما حدیث فتوحات روحی و معنوی آن ره یافته کوی دوست، همچنان نامکرر است. در گفت و شنود پیش روی، حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ علی بهجت، بخش‌هایی بازگویی از مقامات پدر را به بازگویی نشسته است.

۱۰۳۳۹۳۶_۵۹۴*عوالم معنوی مرحوم آیت‌الله بهجت بر همگان روشن است. شاید این سوال در اولین بخش از گفت وشنود ما به هنگام باشد که این گرایش‌ها از چه زمانی در ایشان پدید آمد و استاد ایشان چه کسی بود؟

خدمت شما عرض کنم که یکی از اساتیدی که پایه‌گذار معنویت در مرحوم والد بودند، مرحوم آشیخ احمد سعیدی بودند. ایشان و برادرشان شیخ ابراهیم، هر دو از شاگردان آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی و ساکن رشت بودند. حاج‌آقا می‌فرمودند: برخی از علما این دو را نورین یزیّن می‌نامیدند!

*ایشان برای ادامه تحصیل، ابتدا کربلا را به‌ جای نجف انتخاب کردند. علت چه بود؟

شاید به دلیل اینکه اساتید کربلا در سطوح قبل از عالیه، از نجف بهتر بودند. شاید هم به خاطر اینکه آب و هوای کربلا از نجف بهتر است. از اینها گذشته عموی ایشان هم در کربلا سکونت داشت که این هم می‌تواند دلیل رفتن مرحوم ابوی به کربلا باشد. خودشان هم اشاره می‌کردند کربلا برای تحصیل مقدمات حوزه خوبی داشت و اساتید آنجا شاید حتی ۳۰ دوره درس داده بودند، از جمله مرحوم آیت‌الله خوئی(قده).

 *اساتید ایشان در نجف چه کسانی بودند؟ منظورم چهره های شاخص آنهاست؟

 ایشان در نجف سطوح عالیه را خواندند. استاد رسائلشان مرحوم آیت‌الله العظمی شاهرودی، مکاسب آیت‌الله‌العظمی میلانی، بخشی از کفایه آیت‌الله العظمی شاهرودی و آیت‌الله العظمی خوئی. رابطه خاصی هم با مرحوم آقای قاضی داشتند و می‌فرمودند: در درس آقای قاضی هرگز اشکال نمی‌کردم، ولی ایشان تمام اشکالاتی را که بر زبان نمی‌آوردم پاسخ می‌دادند!

 *در چه سنی به درجه اجتهاد رسیدند؟

 ایشان هیچ‌وقت در پی بیان این نبودند که من مجتهد شده‌ام، چه رسد به اینکه بگویند اعلم هستم، ولی دوستانشان مواردی را ذکر کرده‌اند، از جمله آقای مهری نقل می‌کردند روزی دیدم از حجره بیرون نمی‌آید. پرسیدم: «چه می‌کنید؟» جواب دادند: «استاد به من فرموده دیگر تقلید بر تو حرام است! دارم مسائلی را که مبتلا به است، استخراج می‌کنم تا نظرم را درباره آنها بنویسم و بدانم چه باید بکنم، لذا باقی درس‌هایم را تعطیل کرده‌ام!» آن موقع شاید ۲۵ سال داشتند.

 *هم دوره‌ای‌های ایشان در جلسات معنوی مرحوم آقای قاضی چه کسانی بودند؟

 علامه سید محمدحسین طباطبایی، آقای سید محمدحسن الهی، آقای آمیرزا علی اکبر مرندی، آقا میرزا ابراهیم شریفی سیستانی، آقا شیخ حسین خراسانی، آقا شیخ ابوالفضل نجفی، آقا شیخ علی‌محمد بروجردی و آقای حکیم هم گاهی می‌آمده‌اند. آقای قوچانی هم بودند که خود مرحوم ابوی، ایشان را در این اواخر به این جلسات می‌برند.

 *از جلسات درس مرحوم آقای قاضی و حالات معنوی ایشان چه می‌گفتند؟

 مرحوم آقای قاضی به مرحوم ابوی می‌فرمایند: یک دوره فقه بخوانند. پدر قبول می‌کنند و می‌روند و مرحوم آقای قاضی از کتاب صلاه شروع می‌کنند. نماز برای آقای قاضی خیلی امر مهم و عجیبی بوده است. مرحوم ابوی می‌فرمودند: ایشان تمام مدت که روایات را می‌خواند گریه می‌کرد! به خود می‌گفتم: این درس خارج فقه است یا عرفان؟ و من چون درس فقه می‌خواستم، دیگر نرفتم و البته بعدها بسیار پشیمان شدم.

 در مورد حالات معنوی ایشان می‌فرمودند: یک بار از ایشان مسئله‌ای سئوال شد که یک پسر هندو عاشق یک دختر شیعه شده و قول داده است شیعه شود! آیا عقد این دو جایز است؟ آقای قاضی فرموده بودند: اگر در فلان مجله انگلیسی‌زبانِ هندوستان اعتراف می‌کند، اشکال ندارد! جالب اینجاست که حتی روزنامه‌های نجف هم نزد آقای قاضی نبود چه رسد به نشریات هندوستان. اینکه چگونه نام آن مجله رسمی هندوستان را می‌دانستند، اسباب حیرت است!

 می‌فرمودند: ایشان هر بار روی منبر می‌نشست و می‌خواست درس بگوید ابتدا مشغول ذکر می‌شد.

 *سکوت و موجزگویی ایشان از ویژگی‌های بارز و برجسته‌شان است. منشاء این رفتار در ایشان چه بوده است؟

 سکوت و موجزگویی ایشان از دوران نوجوانی و جوانی وجود داشت. آیت‌الله علائی همدرس مرحوم آقا در نجف بودند. ایشان در سال ۱۳۷۵ مصاحبه‌ای کرد و در آن گفت: ما در نجف هر وقت به حجره مرحوم آقای بهجت می‌رفتیم، مشغول کاری بود و اصلاً حرف نمی‌زد! شکایت به آقای قاضی بردیم و ایشان فرمود: آقای بهجت با سکوتش حرف می‌زند، شما ملتفت نیستید! ایشان دارد می‌گوید اگر می‌خواهید به جایی برسید، سکوت کنید.

 *درچه سنی؟

 حدود ۲۱، ۲۲ سال داشتند. بعدها هم در سفرها، اغلب فکر می‌کردند و ذکر می‌گفتند. بعداً نامه‌هایی پیدا کردیم که تاریخ آنها ۱۳۲۰، ۱۳۲۱ است که ایشان حدود ۲۶ سال سن داشته‌اند. در این نامه‌ها که مرحوم شهید دستغیب از شیراز به نجف فرستاده بودند، از موجز سخن گفتن ایشان گلایه و از ایشان درخواست شده بود مفصل‌تر جواب دهند.

 *محتوای نامه‌های شهید دستغیب چه بوده است؟

 شهید دستغیب نوشته بودند: نگران این هستم که در اینجا غائله‌ای راه بیفتد و نتوانیم دوباره خدمت شما برسیم. شهید دستغیب در آن زمان پیشنماز شیراز است و این طرز صحبت کردن با یک جوان ۲۵ ساله، جایگاه مرحوم ابوی را نشان می‌دهد.

*نحوه تدریس ایشان چگونه بود؟

ایشان کمتر از ۳۰ سال داشتند که از فضلای سطوح بالای حوزه نجف به شمار می‌رفتند. در قم هم بعضی از مراجع شاگرد ایشان بودند، ولی می‌گفتند: درسشان سنگین بود و ترک کردیم. درس ایشان را چون درس استادشان مرحوم آیت‌الله غروی اصفهانی، کسی تاب نمی‌آورد! خود ایشان در قم درس خارج دیگران را می‌رفتند که بیشتر به خاطر احترام بود. یک بار از ایشان پرسیدم: «مگر شما به تحصیل در قم نیاز داشتید؟» ایشان فرمودند: «خیر، ولی انسان باید به کاری مشغول باشد!»

 *علت علاقه وافر مردم به ایشان را در چه می‌دانید؟

 نکته جالب این است که اغلب کسانی که جذب ایشان می‌شدند، جوانان بودند، نه افراد سالخورده که اعلمیت ایشان را تشخیص داده و یا به مراتب مرجعیت ایشان پی برده باشند. به اعتقاد بنده جوانان اعمال تصنعی را خوب تشخیص می‌دهند و متوجه می‌شوند که آیا این رفتار ملکه فرد است یا به آن تظاهر می‌کند. آنها احساس می‌کردند مرحوم ابوی برتری‌طلبی و شهوت کلام نداشتند و تقوا، زهد، خلوص و کم‌حرفی‌شان اصیل بود. در کلامشان هیچ‌وقت از ضمیر من استفاده نمی‌کردند، بلکه ضمایری که بیان می‌کردند نشانه عبودیت، بندگی، ضعف و نقصان در کلام بود. ایشان امام زمان(عج) را همواره حاضر و ناظر می‌دانستند. چنین افرادی زیاد نیستند.

 *علت اصرار ایشان به تدریس، حتی تا روز آخرین عمر چه بود؟

 می‌گفتند: تدریس رفع گرفتاری می‌کند. به همه توصیه می‌کردند درس بدهید. حتی یک بار ایشان از مسافرت برگشته بود و احتمال نمی‌دادیم بتوانند تدریس کنند، اما آمدند و درس دادند. معتقد بودند درس دادن مشکلات را حل می‌کند.

 *به ایشان اتهام صوفی‌گری هم می‌زدند؟

 بله متأسفانه. علت کتمان بسیاری از مسائل توسط ایشان هم همین بود. پاسخ نمی‌دادند، ولی بسیار ناراحت می‌شدند حرف‌هایی از قول ایشان گفته می‌شد که صحت نداشت.

 *اشاره کردید جوانان علاقه خاصی به ایشان داشتند. توصیه ایشان به جوانان چه بود؟

 در مورد استفاده از فرصت و زمان خیلی حساس بودند و همیشه به جوانان توصیه می‌کردند از وقت خود درست استفاده کنند. مثلاً از جوان می‌پرسیدند: چند سال داری؟ و او می‌گفت ۲۵ سال. می‌گفتند: در این ۲۵ سال چقدر از وقتت را صرف تماشای تلویزیون یا کار بیهوده دیگری کردی؟ ببین اگر از این وقت مثلاً برای یاد گرفتن زبان یا گرفتن دکترا استفاده می‌کردی، تا به حال چند زبان بلد بودی یا چند تا دکترا گرفته بودی! به محاسبه وقت و هدر ندادن آن خیلی اهمیت می‌دادند.

 *از اساتید و بزرگان به چه کسانی ارادت خاصی داشتند؟

 در علم ادب به مرحوم آیت‌الله خوئی در کربلا و در صداقت در اعمال و فداکاری به مرحوم شیخ مرتضی طالقانی در نجف. می‌فرمودند: مرحوم طالقانی صادق واصلِ بی‌ادعا بود. درباره کارهای علمی و دقت از مرحوم آیت‌الله غروی اصفهانی زیاد یاد می‌کردند و می‌فرمودند ایشان دقایق را می‌شکافت. به مرحوم نائینی و اعلمیت ایشان بسیار معتقد بودند و نیز مرحوم آقای قاضی.

 *به کدام کتب عرفانی استناد می‌کردند؟

 خیلی اهل استناد به کتاب نبودند. کتاب‌های غزالی، مخصوصاً احیاءالعلوم و کتاب احیاءالاحیای فیض را توصیه می‌کردند. معتقد بودند درباره عرفان نظری تا به حال کار اساسی صورت نگرفته است و انسان باید خودش نظر بدهد و این هم مستلزم آن است که خودش به آن جایگاه برسد، والا بیان نظرات دیگران فایده ندارد، چون عرفان یک مسئله یافتنی است، نه تقلیدی. ابداً علاقه نداشتند به عرفان شهرت یابند و یک بار فرمودند: نمی‌دانم چه کسی ما را به این اسم، در این شهر مشهور کرد؟ عزم داشتم در این شهر به این اسم مشهور نشوم!

 *نسبت به عکس انداختن از خودشان هم حساس بودند. اینطور نیست؟

 بله، همین‌طور است. یک بار یک عکاس عرب نزد ما آمد و گفت دوربینی را به قیمت ۳۰ هزار دلار خریده‌ام و می‌خواهم از آقا عکس بگیرم و قول می‌دهم عکس‌ها را به شما هم بدهم. قبول کردیم و از زوایای مختلف ۲۰، ۳۰ عکس انداخت. فردا صبح آمد و گفت: «شیخ همه عکس‌های ما را سفید کرد!» از این کرامات هم گاهی پیش می آمد./مشرق

Share