ناگفته های صادق خرازی از زندگی شخصی اش، رابطه اش با سردار سلیمانی و نقشش در سال 88

بعد از جنگ غرق در دنیا شدیم اما قاسم زندگی اش را تغییر نداد/ از سپاه تشخص سیاسی اش را بگیرید چیزی باقی نمی‌ماند

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا چرا این را زمانی که همه مملکت درحال از دست رفتن بود و این ها ایستاده بودند که این اتفاق نیفتد، چرا در آن زمان این را نمی گفتند؟ اگر این ها نبودند، امروز داعش در خیابان های تهران رژه می رفت

۱۵-۲-۲۷-۱۲۵۴۴۴_khar5754 به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا صادق خرازی از چهره هایی است که در زندگی اش فراز و نشیب زیاد داشته است. آنطور که خود می گوید به خاطر تمکن مالی خانواده اش می توانسته است که در گوشه ای بنشیند و زندگی آرام خود را داشته باشد. اما از اول انقلاب و در مناصب مختلف سعی کرده است به وظیفه اش عمل کند. او با بسیاری از سرداران و فرماندهان سپاه از جمله حاج قاسم سلیمانی رفاقت نزدیک دارد و این رفاقتش مرهون سال هایی است که در ستاد تبلیغات جنگ فعالیت می کرده است. اما چیزی که این روزهای بیشتر از خرازی می پرسند، یا مربوط به سیاست خارجی و تحلیل های اوست یا مربوط به تاسیس حزب ندای ایرانیان. اما ما در مصاحبه نوروزی ، از او سوالاتی کردیم که کمتر به آن پاسخ داده است. راجع به زندگی شخصی اش و علاقه اش به نسخ خطی قرآن، راجع  نقش و فعالیتش در سال ۸۸ و راجع به دوستی دیرینه اش با سردار قاسم سلیمانی. البته از او درباره برخی مسایل خصوصی تر زندگی اش هم پرسیدیم. او اگرچه پاسخ همه آن ها را با شفافیت کامل داد اما خواست که منتشر نشود تا همچنان خصوصی بماند. مشروح گفت و گوی نوروزی خبرآنلاین با صادق خرازی در ادامه می آید:

آقای خرازی از کی به جمع آوری نسخ خطی قرآن علاقمند شدید؟

از نوجوانی .  من در یک خانواده مذهبی و سنتی البته با ویژگی های علمی فرهنگی و پشتوانه اقتصادی بزرگ شدم. پدربزرگم از تجار نامدار بوده و پدرم هم از علماء و فقهای  شناخته شده و نوآور هستند. خانواده ما به لحاظ مختلف. همیشه محل رفت وآمد قاطبه بزرگان و محل رجوع مردم بود.

اصالتا اهل کجا هستید؟

ما اصالتا تهرانی هستیم. منتها ۵ یا ۶ پشت پیش از ما اصفهانی بوده اند. اما از همان نسل به بعد همه در تهران متولد شده اند. پدر  بنده برای تحصیلات به قم می روند. از همان دوران نوجوانی من با خانواده پدرم زندگی نمی کردم و بیشتر در خانواده پدربزرگم رشد کرده ام و روحیات من هم به آن ها رفته است. پدربزرگ من در عین حالی که تاجر بود، یک آدم فرهنگی بود. کلکسیونی از عکس علما و آثار فرهنگی داشت. من در آن موقع علاقه داشتم و مورد تشویق قرار می گرفتم.

علاقه شما به نسخ خطی نیز به همین خاطر است؟

فکر می کنم که اولین باری که من یک قطعه خط خریدم، ۱۲ سالم بود. در جلوی بازار نوروزخان به فردی برخوردم که یک قطعه خطی داشت و می خواست به یکی از کتاب فروشی های زیر بازارچه نوروزخان بفروشد. من آن را بقیمت مناسبی خریداری کردم و پدربزرگم فرمودند اگر سوره یاسین را حفظ کنی ، ۱۰۰ تومان به من می دهد که بروم و با آن یک موتور گازی پژو بخرم. در آن موقع پژو باک عقب ها ۱۸۰ تومان و موتورگازی های پژو باک جلو ۲۱۰ تومان بود. ما ۱۱۰ تومان اختلاف داشتیم. من باک جلو می خواستم و پولم نمی رسید. اما به جای موتور آن اثر را خریدیم و قید موتور گازی را زدم.

پدربزرگم من را بابت خرید آن قطعه خط قرآن خیلی تشویق کرد. او دو دلیل داشت، یکی اینکه فکر موتور سوار شدن را از من بیرون بکشد و دوم اینکه من را در خرید نسخ قرآن تشویق کرد. من یادم هست که دومین خرید من هم یک قطعه خط بود که مربوط به میرعماد بود. من این را هم در بازارچه نوروزخان ۱۷ تومان خریدم. پدربزرگ من همین قطعه خط را از من آن شب ۱۰۰ تومان خرید و گذاشت روی طاقچه. بعدها در یک عیدی آن خط را به من هدیه داد. این مسئله باعث شد که علاقه خرید نسخ خطی و قرآن در من شکل بگیرد. من در تمام عمرم قرآن و نسخ خطی می خریدم اما اوج خریدهای من مربوط می شود به دوره ای که در سفارت ایران در سازمان ملل و در اروپا مسئولیت داشتم. در آن دوره من متوجه شدم که یک یهودی تعدادی قرآن خطی دارد. من خیلی برایم سنگین بود که نسخ خطی قرآن در دست یک یهودی باشد. من خیلی تلاش کردم و از جاهای مختلف پول قرض کردم و مقادیری جمع شد. حتی یک واحد آپارتمان در تهران داشتم و فروختم. مقداری پول همسرم داشت که من از او گرفتم. بالاخره توانستم ۵۰ تا ۶۰ قرآن را بخرم.

از اولین قرآنی که خریدید تا الآن چند عدد قرآن جمع کرده اید؟

الآن بالای ۵۰۰ نسخه قرآن دارم. همه آن ها نسخ خطی و نفیسی هستند.

قدیمی ترین قرآنی که دارید مربوط به چه دوره ای است؟

قدیمی ترین قرآن من، چند برگ است که مربوط به قرن اول هجری است.

شما در نهایت می خواهید با این نسخ گرانبها چه کنید؟

من این ها را وقف کرده ام. همسرم و من حتی خانه خود را هم وقف کرده ام. ما اجاره خانه ای را که در آن ساکن هستیم، به وقف می دهیم. آن خانه ای که هر سال در آن روضه خوانی و مراسم احیا برگزار می شود وقف است و من اجاره اش را می دهم.

وقف کجا کرده اید؟

یک وقف خاصی است. عرصه اش برای سیدالشهداست و اعیانش هم برای امام رضا است. منتها قرار است که بعد از مرگ من کتابخانه بشود و من در حدود ۲۰۰ هزار جلد کتاب دارم که همه این کتاب ها در این مجموعه می آید. نزدیک ۵۰ هزار جلد از این مجموعه هم خارجی است.

چند سال است که مراسم شب قدر و روز عاشورا را برگزار می کنید؟

مراسم مذهبی که در خانواده ما نزدیک به ۱۴۰ سال است که برقرار است. ما یک روضه سادات داریم که در خیابان زیبا و محله سیدها برگزار می شود. آنجا مربوط به پدرجد ماست. الآن هم مالک آنجا پدر خود من است. خیلی از بزرگان مانند مرحوم آقای بروجردی مرحوم امام و بزرگان و علمای کبار آنجا رفته اند. بعضی ها نقل کرده اند که حضرت حجت هم در این مراسم دیده شده اند اما من نمی دانم که چقدر واقعیت داشته باشد. ولی ١۴٠ سال است که بلا انقطاع زیارت عاشورا و دعای ندبه ترک نشده و روضه خوانی های ایام عاشورا هم هست. من روضه خوانی دوست دارم. مراسم منزل ما در آن اوایل یک مجلس کوچک بود که زیارت عاشورا می خواندیم. ۴۰ ، ۵۰ نفر از دوستان جمع می شدیم و زیارت عاشورا می خواندیم. از زمانی که از پاریس بازگشتم این سال ، سال دهم است که در این مکان روضه خوانی برگزار می شود. ما هم شب می گیریم که با روضه سنتی ۱۴۰ ساله همزمانی نداشته باشد.

مراسم های شب احیای شما خیلی متفاوت است از سایر مراسم ها احیا. معمولا آقای مختاباد یا آقای محمودی شعری می خوانند. خیلی به نظر نمی آید که در چهارچوب های سنتی مراسم احیا باشد.

مراسم ما یک مخاطب خاصی دارد. شاید خیلی مخاطبین سنتی نپسندند. آنجا یک توجه فرهنگی به مراثی آل الله می شود. عقیده من هم این است که مخاطب آن خاص باشد. مراسم سنتی همه جا هست. یک بخشی از جامعه که انگیزه آن مراسم های سنتی را نداشته باشند  می آیند اینجا.

آقای خرازی اگر اجازه می دهید می خواهم سوالاتی بپرسم که تا حالا کمتر از شما پرسیده شده است. شما در سال ۸۸ برای جلوگیری از آن اتفاقات چه کارهایی می کردید؟

در رابطه با وقایع سال های ١٣٨٨ من آن روزها با خیلی از دوستان در تماس بودم. با آقای هاشمی رفسنجانی و دکتر روحانی و چهره های مطرح دیگر رایزنی داشتیم. برای حل مسایل حتی آقای حاج قاسم سلیمانی و دکتر باقر قالیباف  سعی می​کردند ماجرا را کنترل کنند تا خدای ناکرده کار از دست نرود. حتی بصورت جدا و یا برخی اوقات آقایان سلیمانی و قالیباف با هم و گاهی جدا با بزرگان برای برون رفت از بحران رایزنی می کردند. روز راهپیمایی ما رفتیم در سطح شهر گشتیم و برگشتیم به شهرداری. نمی شد جمعیت را تخمین زد .

اگر می شود یک مقداری هم از همان دوره جنگ برای ما بگویید و رابطه تان با سردار سلیمانی.

قاسم سلیمانی روستا زاده ای خود ساخته از کرمان بود و از پایین ترین سطوح بسیج وسپاه شروع کرد و امروز به بالاترین قسمت فرماندهی نظامی رسیده است. نه یاری داشت، نه یاوری، نه رانتی و حامی ای. قاسم سلیمانی خود را در جنگ و حماسه دفاع مقدس نشان داد. چندبار مجروح شد. همین امروز هم بخشی از دستش مشکل دارد و جانباز است .

قاسم سلیمانی چند ماه مجروح بود و کسی اطلاع نداشت کجاست . بعد ها مشخص شد که در مشهد بستری بوده است. یک پزشک منافقی بود که نمی خواست او را مداوا کند. شکم او را باز گذاشته بود و بحران پیدا کرده بود. در حقیقت آن از خدا بی خبر می خواست او را بکشد. یک پرستار کرمانی این را فهمید و جای او را عوض کرد. بعد از آن هم بچه های هم دوره اش مثل  شهید موحدی کرمانی و دیگران رفتند و او را نجات دادند. از دوران جنگ من خدمت قاسم سلیمانی و باقر قالیباف و برخی از دوستان دیگرمان ارادت دارم. من با قاسم سلیمانی ، مرحوم شهید باقری ( حسن افشردی) ، مرحوم شهید خرازی ، حاج همت ، شهیدان باکری ، آقای محسن رضایی ، آقای شمخانی ، آقا رحیم ( سردار رحیم صفوی) و دوستان دیگری که بعضی از آن ها هنوز هستند و برخی از آن ها هم شهید شده اند، آشنایی دارم. در میان این ها یک دردانه ای بود به نام قاسم سلیمانی. همه این ها خوبند. همه این ها کسانی هستند که حق حیات معنوی گردن ملت ایران دارند و من به تک تک این دوستان ارادت دارم.

بعضی می گویند که چرا این ها در سیاست دخالت می کنند. چرا این را زمانی که همه مملکت درحال از دست رفتن بود و این ها ایستاده بودند که این اتفاق نیفتد، چرا در آن زمان این را نمی گفتند؟ اگر این ها نبودند، امروز داعش در خیابان های تهران رژه می رفت. این ها نمادهای مقاومت ​اند، این ها ستون های فقرات امنیت ملی کشور هستند. این حرف های روشنفکری صد من یک غاز را باید به دور ریخت.من معتقدم در قانون اساسی ذکر شده سپاه پاسدار انقلاب است در تدوین اساسنامه سپاه که شهید مطهری شهید بهشتی و همین حضرت ایت الله خامنه ایی نقش داشتند و مهمترین رکن اساسی سپاه هوشمندی و تحلیل سیاسی اوست البته من معتقدم سپاه نبایست وارد خط و جریان سیاسی شوند ولی تحلیل سیاسی و هوشمندی و اگاهی در امور سیاسی جزو رکن تشکل ان است

ولی این سفارش امام بود که نظامیان وارد سیاست نشوند.

اگر به همان پیام امام رجوع کنید می بینید که امام فرمودند که اگر می بینید که انقلاب در خطر است، بسیج و سپاه به میان بیایند و قائله را ختم کنند. امام با فعالیت نیروهای نظامی به عنوان یک حزب مخالف بودند. رهبری هم مخالف است. ولی اینکه بخواهید از بسیج و سپاه تشخص سیاسی اش را بگیرید دیگر چیزی باقی نمی ماند. در قانون اساسی درباره این ها چه آمده است؟ آمده است که بسیج و سپاه ، پاسداران انقلاب اسلامی هستند. امام بر ارتش بیشتر تاکید داشتند. در آن زمان مجاهدین انقلاب اسلامی حزب شده بودند. مجاهدین انقلاب دو بخش داشت. بخش راست آن آقای باقر ذوالقدر و آقای راستی کاشی و احمد توکلی بودند. بخش چپ آن  هم تاجزاده و بهزاد نبوی و محمد سلامتی بودند. این ها می خواستند تشکیلاتی عمل کنند. امام با این مخالف بودند. مجاهدین انقلاب اسلامی و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دو مرکز عجین با هم شده بودند. آن صحبت امام درباره این است که سپاه به عنوان یک حزب سیاسی عمل نکند. اما خود حضرت امام در وصیت نامه شان هم گفته اند که اگر خطری انقلاب را تهدید کرد، سپاه و بسیج به میدان بیایند. اگر بخواهیم از کدهایی که امام از ضرورت دخالت سپاه و بسیج سخن گفته اند بسیار بیشتر از کدهای مخالفت ایشان است. امام با فعالیت سازماندهی شده و تشکیلاتی شده مخالف بودند. الآن هم من نمی دانم که نظر مستقیم رهبری در این باره چیست اما برداشت من این است که ایشان هم مخالف هستند.

برگردیم به رفاقتتان با سردار قاسم سلیمانی.

سلیمانی سرچشمه محبت، مهربانی و معرفت است. در دورانی که من بیمار بودم، قاسم ( شاید بلااستثنا) هفته ای یکی دوبار بالای سر من بود. در دورانی بود که من کمتر می توانستم تشخیص بدهم، او، باقر قالیباف و برخی از دوستان دیگرمان همیشه بالای سر من بودند . محبت ، معرفت، بزرگی و شکوهی که در این آدم هست با هیچ کسی قابل مقایسه نیست. اگر کسی مشکلی داشته باشد، قاسم با همه وجودش می رود و به او خدمت می کند. قاسم نه اهل خط است و نه اهل خط بازی. او یک انسان فداکاری است که عاشقانه می خواهد وظیفه اش را انجام دهد. قاسم سلیمانی به لحاظ فکری هم انسان بسیار قوی ای است. ظرفیت و استعداد قاسم سلیمانی خیلی بیشتر از این حرف هاست. ببینید که یک تنه او در لبنان، عراق، سوریه، مصر ، یمن ، افغانستان و در سرحدات ما چه کار کرده است. سلیمانی یک چهره فداکار، ملی و فراملی است و استوانه مجاهدت و رشادت است. آنچه که قاسم سلیمانی را از دیگران متمایز می کند در پدیده ذهن قدرتمند و اخلاق و معرفت بی پایان اوست. اخلاق و گنجینه فضایل و مهربانی او پایان ندارد. این مهمترین مولفه و مشخصه آقای سلیمانی است.

ببینید همه ما خیلی تغییر کرده ایم برخی یا اکثر بچه های جنگ به تحصیل پرداختند برخی داری مدارج بالا شدند برخی فرماندهان جنگ در سپاه وبسیج حتی زمان دفاع مقدس دیپلم نداشتند اما هوش و قدرت و ذهن استراتژیکی داشتند و توانسته بودند معادله نظامی همه سازمان های کلاسیک و ارتش منطقه و فرا تر از منطقه را بهم بریزند

ما بایست به همان اخلاص ها و ایثار ها برگردیم. من خودم رو می گویم و نمی خواهم کسی را متهم کنم. بزعم من، بعد از جنگ عجیب غرق در زندگی و مدرک و دنیا شدیم. بایست به اخلاص و ایثار آن دوران برگردیم. قاسم زندگی اش راتغییر نداد. بسیاری از رزمندگان خوی ساده زیستی را حفظ کردند و خداوند هم عجیب به آنها نصرت داده است. امروز قدرت باز دارندگی ما در همین فرماندهان و برادران عظیم الشان است. ما یک قاسم نداریم قاسم نماد و اسوه است. هزاران قاسم وجود دارند و اینها اسطوره های واقعی امام پسند بودند؛ نه من و امثال من. یک تار موی قاسم ها به من وامثال من ترجیح دارد این ها سرمایه کشورند.

Share