خاطرات شنیدنی یک امدادگر گیلانی در جنگ تحمیلی

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا ،هفده ساله بود که با شروع جنگ تحمیلی حزب بعث عراق علیه جمهوری اسلامی ایران کلاس درس و مدرسه را رها کرد و راهی میدانهای نبرد و دفاع مقدس شد. از افتخارات بزرگ او حضور در ستاد جنگهای نامنظم تحت فرماندهی شهید والامقام دکتر مصطفی چمران است . در […]

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا ،هفده ساله بود که با شروع جنگ تحمیلی حزب بعث عراق علیه جمهوری اسلامی ایران کلاس درس و مدرسه را رها کرد و راهی میدانهای نبرد و دفاع مقدس شد. از افتخارات بزرگ او حضور در ستاد جنگهای نامنظم تحت فرماندهی شهید والامقام دکتر مصطفی چمران است . در کرخه نور و در گردان تازه تاسیس حضرت مهدی (عج) که مسئولیت آن به عهده شهید رشید نظری بود کار دفاع نظامی و مقابله با متجاوزان بعثی را آغاز کرده در سال ۱۳۶۱ و در جریان هجوم نظامی بعث عراق در منطقه عملیاتی کرخه بر اثر اصابت ترکش توپ ۱۲۰ از ناحیه هر دو پا مجروح و در بیمارستان نادری اهواز بستری شد.آقای تقوی

او خود می گوید: وقتی پزشکان نتوانستند ترکش ها را از پاهایم خارج کنند با نامه ای از من خواستند که به رشت برگردم و به استراحت بپردازم ولی من به جای آنکه به رشت مراجعت کنم به پادگان شهید بهشتی اهواز رفتم و بعد از دقایق طولانی مسئولان ذیربط در پادگان را متقاعد کردم که می توانم با همین پاهای ترکش خورده ام از نظام و ایران اسلامی دفاع کنم . وارد سنگر فرماندهی شدم تا از او بخواهم همچنان در خدمت گردان حضرت مهدی (عج) باشم . تازه وارد سنگر فرماندهی شده بودم که چند نفر سراسیمه آمدند و به فرمانده گفتند: بعثی ها محل اختفای جعبه های مهمات ما را هدف قرار داده و دارند می کوبند ، فرمانده با تحسر گفت: کاری از دست ما بر نمی آید چه می توانیم بکنیم ؟!  و من بلافاصله گفتم : چرا کاری از دستمان بر نمی آید ؟! باید کاری بکنیم ؟! فرمانده گفت: چه کاری ؟ گفتم : باید جعبه های مهمات را تا می توانیم از تیررس دشمن بکشیم بیرون و دور کنیم ! فرمانده با تعجب گفت: چگونه و چه کسی می تواند از زیر آتش گلوله های دشمن جعبه های مهمات را بیرون بکشد ؟! گفتم: خود من ! و راه افتادم ، وقتی دیدند با همین پاهای ترکش خورده عزمم را برای تغییر محل جعبه های مهمات جزم کرده ام چند نفر دیگر هم جرات یافتند تا دنبالم بیایند و همراهی ام کنند . بالاخره آن روز به هر زحمتی بود ۳۰ – ۴۰ جعبه مهمات را از گلوله های دشمن بیرون کشیدیم . البته در دقایق پایانی باز هم از ترکش های گلوله های دشمن بی نصیب نماندم و دوباره از ناحیه پای راست و کمر مجروح شده و مجددا راهی بیمارستان شدم.

چند روز در بیمارستان صحرایی منطقه بستری شدم و بازهم از من خواستند که رای استراحت به رشت عزیمت کنم اما من که تصمیم خود را گرفته بودم گفتم: تا پاهایم رمق دارند و خون در رگهایم جریان دارد باید در جبهه بمانم و به تکلیفم که دفاع از نظام و سرزمین اسلامی ایران است عمل کنم و در نتیجه زورشان به من نرسید و من همچنان در منطقه ماندم. تا اینکه چند ماهی گذشت و برای شرکت در عملیات راهی منطقه عملیاتی شلمچه شدیم ، من بی سیم چی و تک تیرانداز بودم به اتفاق ۱۱ نفر دیگر ماموریت پیدا کردیم تا پلی را که عراقی ها در صورت پیشروی و عبور از آن پل می توانستند به پل کارون دسترسی پیدا کنند منفجر کنیم از مجموعه دوازده نفرمان تنها من و یکی از بچه های اصفهان جان سالم به در بردیم مابقی در جریان انفجار پل مذکور یا شهید شدند یا به شدت مجروح گردیدند .

هرگز یادم نمی رود لحظه ای که یکی از بچه های ما که آرپی جی زن بود هدف گلوله دوشکا قرار گرفت و در آتش داشت می سوخت و… ؛ چاره ای نبود جز آنکه من و همرزم اصفهانی ام با هزار زور و زحمت به عقب بر گردیم و آمبولانس را برداشتیم و نسبت به انتقال مجروحین و شهدا مبادرت کنیم .

اینک که سالها از آن دوران پر مخاطره و غرور آفرین گذشته با ۳۵ % جانبازی در حسرت و فراق همرزمان شهیدم می سوزم و در انتظار روزی هستم که بتوانم جان ناقابل خود را برای اسلام و ایران اسلامی در رکاب  مقام معظم رهبری تقدیم کنم.

Share